پيام دوستان
همابانو
6:39 عصر
همابانو
اي جانم عزيزم:) خدا حفظ کنه آقا علي جان ) اصفحاني) رو :-) و همچنين شما و خانواده گرامي رو عزيزم@};- من فکر ميکردم شما تهراني هستين عزيزم :) پستت خيلي جالب و دلنشين بود عزيزم.. شما چه تهراني و چه گيلاني و چه اصفهاني باشين که براي ما خيلي عزيز و دوست داشتني هستين:-) @};-
.: ام فاطمه :.
ديروز 10:7 عصر
2. زمان زيادي روي اين اثر کار کردم، با وسواس و دقت زياد. خسته ميشدم ولي راضي نه. تا درنهايت به اين ترکيب رسيدم.بعضي کارها، دست آدم را ميگيرند مثل کودکي نوپا و قدم به قدم ميبرند تا به آنجا که بايد. بعضي کارها صاحب دارند.
3. تلاشم اين بود که چهره در عين صلابت، منعکسکننده نشاط و آرامش باشد.4. طرح سبز ميانه کار، برگرفته از سرو است به نشان مقاومت و نماد نشسته بر پرچم لبنان.@
+
ميان من و ديدار تو
پلي ست از غروب خاطره ها
تا طلوع آرزوها
ومن همچنان ايستاده ام بر لبه ي تاريک فاصله ها حکايت شبهاي بي تو بودن را
با چه کسي بگويم
اي قصه گوي هزار رو يک شب من .....
*ترخون بانو*
ديروز 5:51 عصر
+
کدام پرنده
با بوي تن تو پرواز مي کند
که باران را
اين گونه
عاشقانه مي نوشم؟
بيژن نجدي
*ترخون بانو*
ديروز 5:49 عصر
+
*عطري* مي شوي در کوهستاني ناپيدا…
کارم *مرمت* آثار باستاني است
کتيبه دلت را مرمت مي کنم
و الفباي ناخواناي روانت را
که به حروفي ناشناخته نوشته اند،
باز مي خوانم..
همابانو
ديروز 9:41 صبح
کارم کشيدن جاده است، ساختن راه. از روزمرّگي هايت به *ملکوت* راه مي کشم.
خياطم، برايت پيراهن مي دوزم، پيراهني که اگر آن را بپوشي، *عاشق *مي شوي، تنت در باد مي وزد و جانت در جنّت مي دود.
فوگرم تار و پود عشق را رفو مي کنم، پارگي هاي لباس بخت را کوک مي زنم. وصله مي کنم *دل* را به آسمان و پينه مي کنم سرِ زانوي خستگي ها را.
پرستارم روي جراحت جانت *مرهم* مي گذارم، مرهمي از کلمات درست مي کنم، ضمادي از *خرسندي و خوش وقتي*. و اگر بخواهي بريدگي هاي روحت را بخيه مي زنم، سوزني دارم بي درد و نخي نازک که جذب مي شود در سلول هاي ظريفِ تازه رُسته ات. زخمت جوش مي خورد.
آشپزخانه اي دارم، از *شور و شيرين زمانه*، شورباي زندگي بار مي گذارم روي اجاق دقايق. کمي چاشني اندوه در آن مي ريزم اما چنان اندازه ها را بلدم که هرگز کامت تلخ نخواهد شد. *حلواي معرفت *و *شيريني شعور *هم دارم و دمنوشي از آويشن که آن را دم مي کنم روي هر نفست، روي هر دم و بازدمت. بوي آويشن تازه مي گيري.
بودنت عطري مي شود که در کوهستاني ناپيدا مي وزد…(عرفان نظرآهاري)
+
من حسابم زهمه مردم اين شهر جداست
من اميدم به خدا بعد خدا هم به خداست.
* راوندي *
103/9/11